چندی است دلم در انتهای نگاهت گم شده
بگو کدامین راه را برای رسیدن به قلبت طی کنم ؟
کدام آسمان را برای دیدنت رنگین کنم ؟
تو را در چه پیدا کنم ؟
تو را در چه معنا کنم ؟
چندی است دلم گرمی آغوشت را تمنا می کند
ای کاش روزگار کمی من را می فهمید
مدتی است مهتاب را به اسارت گرفته ام
تا برایت نورافشانی کند
قناری را گفته ام مرا نوایی سر دهد
آفتاب را گفته ام مبادا بیاید
چرا که وقتی آمدی بتوانم
در سکوت شب صدای دل انگیز پاهایت را بشنوم
صدایی که هم آهنگ وجود خسته ام است
کاش میدانستی عاشقانه میپرستمت